سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما أهل‏بیت را دوست گیرد ، درویشى را همچون پوشاک بپذیرد [ و گاه این سخن را به معنى دیگر تأویل کنند که اینجا جاى آوردن آن نیست . ] [نهج البلاغه]
اس ام اس های جدید

 

فاصله برای عاشق همیشه تلخ است

چه 800 کیلومتر و چه 8 متر!

این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم

که از بالای برجک دیده بانی به همسرش می نگریست

زوده؟     صدایی اومد:     ـ آره پدرام باید صابون کوسه آر پی بذاریم آزمایش تموم بشه چون اگه وسطش بریم احتمال آتیش سوزیش هست.     برگشتم... آرمیلا بود.. به همه سلام کرد.. خسرو و پرهامم باهاش بودم.. چشمام پر اشک شده بود.. دیگه تحمل نداشتم... نیلوفرِ من داره اون جا جون میده... خدایا فقط بذار زنده بمونه دیگه هیچی ازت نمیخوام...     ***     تموم شد... آرشان و بابا از نیلو دور شدن و تموم دستگاه ها خاموش شد.. دیگه صبرم تموم شد و بی توجه به بقیه در و محکم زدم و باز کردم... آرشان چشماش گرد شد ولی مثی که بابام توقع دیدنم و داشت:     ـ تو... تو این جا چه غلطی میکنی؟     بغض داشتم ولی داد زدم:     ـ خــیلی پـسـتی.. چطور دلت اومد با دختر خودت این کار و بکنی؟تو واقعا پدری؟     پوزخندی زد... رفت رو مخم.. رفتم جلو و که بهش حمله کنم ولی بابا گفت:  صابون کوسه   ـ پدرام...     چشمام پر از خشم شده بود... ولی دیگه جلو نرفتم... خواستم برم طرف نیلو که ضربه ی محکمی خورد بین شونه و گردنم.      ویرایش توسط Sanaz.MF : 1393,08,12 در ساعت ساعت : 12:35       گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:     من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت     ندارم...!     وچقدر دلم میخواهد بشنوم:     کجا بچه لوس؟ غلط میکنی که میری! مگه دست خودته؟     رفتن به این راحتی نیست...!     اما نمیدانم چه حکمتیست که آدمی , همیشه اینجور وقتها     میشنود:     به جهنم...!      ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ       گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم     آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود     که دنیــــا     با تمام ِ وسعتش     برایـَم تنگ میشود ...     ... دلتنــگـم...     دلتنـگ کسی صابون کوسه کـــــه     گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از     حرکـت ایستـاد...     دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...     دلتنگ ِ خود َم...     خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...      گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم     حالا یک بار از شهر می رویم      یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست  19 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      *aren* , Aliceice , elish688 , farshte , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , MERLEAN , nazanin**a , nilofar2248 , raha28 , rahha , setareh06 , taranom farahi , TaraStar , yuio , آنا تکـ , نسیا   1393,08,12, ساعت : 13:20 Top | #172 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ صابون کوسه عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     766 میانگین پست در روز     3.47 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     2,001     تشکر شده 4,044 در 563 پست حالت من     LEH   اندازه فونت پیش فرض      ***     چشمام و باز کردم.. احساس درد بدی توی شانه ی سمت راستم حس میکردم... به اطراف نگاه کردم.. سپهر و ایناز نشسته بودن یه گوشه و اروم با هم حرف میزدن... یهو ایناز چشمش به من افتاد و گفت:     _ سپهر سپهر.. پدرام.     هر دو سراسیمه به سمتم اومدن:     سپهر: خوبی پدرام!!؟     به سهتی نشستم و با سر گفتم اره...     به اطراف نگاه کردم.. یه اتاقک فلزی.. :     _ این جا کجاست؟!؟     سپهر با نفرت نگاهم کرد و گفت:     _ جایی که تو این یک ماه و نیم من و نیلوفر توش گیر افتاده بودیم.    صابون کوسه اخمام رفت تو... این و نیلو همش باهم بودن.. از اون گذشته....     _ شبی که ماه کامل بود چی کار کردین؟!؟ تو گردنبند داری؟!     اخمای اون بدتر از من شد:     _ خیلی برات مهمه؟!؟     _ معلومه..     _ چرند نگو تویی که دی گه نـ...     ایناز: بس کنید..     همه ساعت شدیم.. بعد یه چند دقیقه در باز شد و یکی نیلو رو پرت کرد تو... با شتاب رفتم سد کرده بود و گذاشته بود بیاد تو خونه...     ـ آیناز..     ایستاد:     ـ تکلیف پارا چی میشه؟     برگشت و پوزخندی زد.... چند قدم به پارا نزدیک شد و برگشت:     ـ این همه نوچه، یکیشون به دادش میرسه تو نگران نباش...     برگشتم برم که صدای جیغ ی زن و صدای نفس نفس زدن یه گرگ و شنیدم... با وحشت برگشتم عقب.. آیناز بهت زده به سپهر و پارا نگاه میکرد... پارا گوشه ای افتاده صابون کوسه بود و دستش و گرفته بود... از دستش خون میومد. سپهر هم دهنش خونی بود و با عصبانیت به پارا نگاه میکرد:     پارا: یه روز انتقام این همه دردی رو که بهم دادی رو ازتون می گیرم..     بعدم غیب   766 میانگین پست در روز     3.47 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     2,001 فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی    تشکر شده 4,044 در 563 پست حالت من     LEH   اندازه فونت پیش فرض      تقریبا بیشتره نوچه های پارا نفله شده بودن... بعد از سوزندن صورت یکشون رفتم سمت دری که بقیه توش بودن... اون طور که فهمیدم همه رو بیهوش کرده بودن و بعدم زندانی... با هزار بد بختی بازش کردم و رفتم سمت آزمایشگاه... پارا هنوز بیهوش بود؛ در عجبم چرا نیلو انقدر زود به هوش اومد و بعد یه آزمایش مرگ بار هیچیش نبود؟؟؟     ـ بیا پدرام داریم میریم.     رفتم بیرون... آینازم رفت.. این یارو سامان و کلی زدمش.. واقعا اعصابم از دست بابا خورد بود که انقدر راحت بهش اعتماشد... یهو صدای عصبی ی نیلو اومد:     ـ چه غلطی کردی سپهر...؟     سپهر گیج به انسان تبدیل شد... یهو رو زمین نشست و گفت:     ـ اگه گازش نگرفته بودم آیناز و کشته بود...     به نیلو نگاه کردم.. چشمای نقره ای ی خوشکلش طلایی مانند شده بود... تعجب کردم که با لگد نیلو به تخت که شش متر پرت شد اون طرف تر تعجبم بیشتر شد...     ـ این جا چه خبر؟     سپهر: خبر بدی... گند زدم... اگه اون به گرگینه تبدیل بشه چی...     چشمام گرد شد.. نیلو رفت جلوش و دستش و رو به سپهر دراز کرد برای کمک... با دیدن ناخون های بلند صابون کوسه نیلوفر پرسیدم:     ـ نیلو... نیلوفر تو چرا این طوری شدی؟     بدون نگاه بهم گفت:     ـ به تو مربوط نیس...     سپهر با کمک نیلو بلند شد و من برای بار هزارم خودم و لعنت کردم.... آیناز و سپهر رفتن که جلو ی نیلو رو گرفتم... با خشم نگاهم کرد:     ـ هااا؟     با چشمای غمبار نزدیکش شدم.. چسبید به دیوار، دستم و گذاشتم کنارش و کمی روش خم شدم:     ـ تو چت شده؟     صداش بغض داشت:     ـ این و من باید از تو بپرسم... من باید بپرسم که چرا؟؟؟     آروم زمزمه کردم:     ـ چرا چی؟     اشکاش ریخت و یهو آروم پرسید:     ـ افتادی تو استخر سرما نخوردی؟     ابرو هام پرید بالا... من کی افتادم تو اســـ...     ـ چـــی؟     هق هق:     ـ باشه قبول پدرام خان دیگه دوستم نداشته باش... دیگه به من علاقه نداشته باش به جهنم ولی صابون کوسه این که دلم و شکستی رو نمیتونم ببخشم... اون سری بخشیدمت به امید این که دیگه نیاز به بخشش نیس ولی مثی که تو خیلی بیشتر از این ها نیاز به بخشش داری.. به بخششی که من تواناییش و ندارم... واست متاسفم که انقدر دم دمی مزاجی...     رفت....     رفت و باز من موندم تنها.... واااای من چی کار کردم... من اون جا تحت تاثیر سرنوشت مامان بابام بودم یه زری زدم... وای خدایا چقدر من بد شانسم که جلوی نیلو همیچین حرفایی گفتم... وای خدایا، حالا چی کار کنم؟؟ من عمرا دست از نیلو نمیکشم، حتی تا لحظه ی مرگم...     ***     قسمت بیست و دوم... نیلوفر...     هر کس برگشت سر خونه زندگیش.... منم برگشتم به خونه ای که تنهاییم و در اون جا میگذروندم..     آیناز و سپهر ازدواج کردن نزدیک ویلای من خونه صابون کوسه  ی ویلایی بزرگی گرفتن... الانم دارن به خوبی و خوشی زندگی میکنن....     نیما و متانم هم مزوج شدن و رفتن پی زندگیشون الته نیما گاهی به من سر میزنه.     سحرم با پرهام نامزد کرد... واقعا خوش حالم از وقتی فهمیدم پرهامه کیه ازش خوشم میومد... پسر باحال و با جنبه ای بود... درست نقطه ی مقابل سحر که همیشه آروم و سر به زیره...     آرسامین یا پدر بزرگ ))     *******      ((من وخدا هر روز صبح فراموش میکنیم     .     .     .     او خطای من و من لطف او را…))     *******     ((خداوند بی نهایت است ، اما ،به قدر نیاز تو فرود میآید     به قدر آرزو های تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود))      پاداش نقدی   کاربر زیر از پست نسیا تشکر کرده است .      Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت صابون کوسه 19:18 Top | #179 elish688 elish688 آنلاین نیست.  کاربر عادی elish688 آواتار ها  تاریخ عضویت     اسفند 1390 نوشته ها     80 میانگین پست در روز     0.08 محل سکونت     شمالغرب ایران تشکر از کاربر     15,999     تشکر شده 186 در 80 پست  اندازه فونت پیش فرض      قشنگ بود خسته نباشید   پاداش نقدی   کاربر زیر از پست elish688 تشکر کرده است .      Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت : 19:57 Top | #180 Menua1991 Menua1991 هم اکنون آنلاین است.  کاربر خودمونی Menua1991 آواتار ها  تاریخ عضویت     تیر 1393 نوشته ها     159 میانگین پست در روز     1.20 تشکر از کاربر     2,778     تشکر شده 196 در 118 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      خسته نباشید متش چشماش باز بود... صابون کوسه وای خدایا شکرت..     _ نیلو... نیلوفرم.. عزیزم..     سپهر عصبی پرتم کرد اون طرف و خودش رفت سمت نیلو:     _ نیلوفر خوبی؟!؟     نیلو با سر تایید کرد... تعجب کردم.. زمانی که من جاش بودم یک عکس العمل کوچیک هم نشون نداد...     سپهر: توقع داشتم زود ببینمت..     ایناز: چرا سپهر؟!؟     _ چون بافت های بدنش شروع به ترمیم کردن و الان سالمِ سالمه...     _ چــــی؟!؟ چطور ممکنه..     نیلو با پرخاش گفت:     _ به تو مربود نیس..     دیگه کاملا شاخ هارو روی سرم حس میکردم.. رفتم جلو که رفت عقبتر:     _ نزدیک نیا...     واستادم:     _ نیلو چی شده؟!؟     _ این و خودت خ.ب میدونی...     گیج موندم و خاستم از دوباره سوال کنم که سپهر گفت:     _ باد. از این جا بریم..     همراه بغض تو گلوم روم و از نیلوفر آیا خواص صابون کوسه جنوب کشور را می دانید؟ جدید گرفتم و رفتم سمت در.. با انگشت چند ضربه بهش زدم:     _ اون موقع ارسامین چطور برون آوردت؟!؟     _ قفل اون طرف در و باز کرد.     دستم و گذاشتم رو در:     _ یه سوال.... سپهر تو میتونی کانی هارو کنرل کنی؟!     _ نع.. خاک رو هم نمیدونم میتونم یا نه.. این جا همش فلزه...     تمرکز کردم و یهو گرمای بسیار زیادی رو توی دست راستم که رو در بود به وجود آوردم و همون باعث اتش بود که به وجود اومد...     بعد یه ربع چند دقیقه که گرمای جهنم و به در دادم.. حس کردم کم کم داره ذوب میشه... یه خصوصیت دیگه ی این فلز اینه که در مجاوذت با اتش خیلی زود ذوب میشه...     دستم و برداشتم... کفش سرخ بود ولی بعد چند دقیقه به حالت اولیش برگشت...     چند قدم عقب رفتم و لگد محکی حواله ی در کردم... سلامتی سربازی که به خاطر خانوادش در با صدای بدی باز شد و همین باعث شد تمام نوچه ها ی پارا به سمتمون بیان و ما هم مجبور شدیم باهاشون بجنگیم...     *       ویرایش توسط Sanaz.MF : 1393,08,12 در ساعت ساعت : 15:00   16 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      elish688 , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , nazanin**a , nilofar2248 , raha28 , rahha , sara.HB , setareh06 , taranom farahi , TaraStar , yuio , آنا تکـ , نسیا   1393,08,12, ساعت : 15:55 Top | #173 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها  شت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ،   توسط Sanaz.MF : 1393,08,12 در ساعت ساعت : 17:09   16 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      *aren* , Aliceice , elish688 , Fatima.N , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , mamanzahra , این حالت صابون کوسه قلبم هم به سرعت میزنه هم فشورده میشه؟!! اه لعنتی هنوزم دوسش دارم... هنوزم دیوونشم.     یهو گفتم:     ـ چرا واستادیم؟؟؟ چرا نمیریم تو؟؟     آرسامین با لحن غمگینی گفت:     ـ چون دیر رسیدیم و اون آزمایشا    ـ آخه نامرد، تویی که خودت این هارو به م داد ولی بازم باعث نشد که اشکام بند بیاد... آرشان جلو اومد و سرنگی رو به دستم زد... دیگه کم کم داشتم بی هوش میشدم...     ترسیدم.. از به هوش نیومدن.. از ندیدن پدرام... خودم و که نمیتونم گول بزنم هنوز دوسش داشتم ولی نبخشیدمش.. من اون دفعه بخشیدمش ولی این که با من بMERLEAN , nilofar2248 , raha28 , rahha ,ن دادی باید بفهمی بهشون عادت کردم.. از اون گذشته از کجا معلوم من بعدش بهوش بیام؟     خده ی بلندی کرد که بابای پدرام تشر زد: صابون کوسه    ـ آرشان خفه شو... نیلو جان نگران نباش؛ من بهت اطمینان میدم که به هوش بیای...     از آرامشش خوشم اومد.. بهم آرامش shahrz   از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم..نم؟؟ من؟؟ من چی کارم؟ من که ادعا میکردم دیگه دوسش ندارم پس چرا با دیدنش توازی کرد و به یه دلیل مجهول انقدر زود علاقش و از دست داده دیگه قابل بخشش نبود..     کم کم هوشیاریم و از دست دادم و درد خیلی بدی توی سرم پیچید..      ***      قسمت بیست و یکم... پدرام....     ـ آزمایشگاه این جاست؟     آرسامین: آره.     آیناز: اما امیری گفته بود که آزمایشگاه قبلیست.     آرسامین: نه... سامان فهمید که پرویز لو داده واسه همین به پارا گفت و اونم به این جا منتقلش کرد.     سپهر: شما اینا صابون کوسه رو از کجا میدونید؟؟     آرسامین: من چند ماهِ دارم سامان و تعقیب میکنم.     دیگه به حرفاشون گوش ندادم... چون... چون نگاهم به نیلو بود که روی تخت به خواب رفته... خواب؟     وااااای خدایا اگه به هوش نیاد من چی کار کهم به عمارت خسرو خان رفت و با چهار قلوهای افسانه ایش زندگی میکنه...     و اما من و پدرام.....     بهتره نگم که من تو این دو ماه افسوردگی گرفتم و پدرام دم به دیه دور و برم میپلکه...باورش برام سخته که قبول کنم پسر عممه... در کل خیلی پیچیده شدیم ما..     تنها دلخوشیم گرگینه بودنم بود... خیلی حال میداد ،خیلی بهتر میشنوم؛ بهتر که فراتر از بهتر... سرعت عملم خیلی رفته بالا و کلی چیز های دیگه... توی ماه کامل سپهر بی شعور من و زندونی کرد منم مث وحشیا خودم و به در و دیوار میزدم.. البته  صابون کوسه  اون به خاطر لونا تیک بود..     خووووب دیگه چی موند که از این دو ماه نگفتم؟؟؟ آها با حال ترین چیز تو این دوماه زمانی بود که پدرام فهمید گرگینه شدم.. بد بخت کلی با سپهر دعوا کرد و سپهر آن چنان جوابش و میداد که من به جا پدرام سوختم...     هــی... پدرام... دلم تنگه  شتم به پارا فکر کردم... الان کجاست؟ یعنی گرگینه شده؟؟؟ وای خدایا باز معلوم نیست چطور میخواد انتقام بگیره...     خدا خودش ختم به خیر کنه...     صدای زنگ اومد... رفتم و از تو آیفون تصویری نگاه کردم آهم در اومد بازم پدرام...     ـ خدااااایاااا.     جواب دادم:     ـ چیه؟؟؟     ـ سلام عشقم..     از حرص دندونام و روی هم فشار دادم...      پایان....     12/3/1393     ساعت 17:10     ادامه دارد............      ویرایشad1369 , taranom farahi , TaraStar , صابون کوسهTeLePaTi , نسیا   1393,08,12, ساعت : 18:51 Top | #174 سهاااااااا سهاااااااا آنلاین نیست.  کاربر عادی سهاااااااا آواتار ها  تاریخ عضویت     اردیبهشت 1393 نوشته ها     50 میانگین پست در روز     0.25 محل سکونت     تبریز تشکر از کاربر     3,409     تشکر شده 144 در 46 پست حالت من     Khoonsard   اندازه فونت پیش فرض      ممنون خسته نباشی   پاداش نقدی   2 کاربر از پست سهاااااااا تشکر کرده اند .      raha28 , Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت : 18:53 Top | #175 raha28 raha28 آنلاین نیست.  کاربر حرفه ای raha28 آواتار ها  تاریخ عضویت     آذر 1390 نوشته ها     2,240 میانگین پست در روز     2.10 محل سکونت     یه جا نزدیک دریا×ساری تشکر از کاربر     6,124     تشکر شده 13,952 در 2,460 پست  صابون کوسه  حالت من     Ghamgin   raha28 به Yahoo ارسال پیام اندازه فونت پیش فرض      خستــه نبــآشید عزیزم       از من تا خدا راهی نیست …     فاصله ایست به درازای مـــــن تا مـــــن !!!     و در این هیاهوِی غریب ، من این من را نمیابم . . .     نــگران منـی| "شادروان مرتضی پاشایی"     قلم زده :     زنانه می شکنم | نقد   کاربر زیر از پست raha28 تشکر کرده است .      Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت : 18:59 Top | #176 mamanzahra mamanzahra آنلاین نیست.  کاربر عادی mamanzahra آواتار ها  تاریخ عضویت     اسفند 1392 نوشته ها     77 میانگین پست در روز     0.31 تشکر از کاربر     2,806     تشکر شده 254 در 70 پست  اندازه فونت پیش فرض      خسته نباشی       الهی وربی من لی غیرک  کاربر زیر از پست تشکر صابون کوسه کرده است .      Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت : 19:01 Top | #177 faezeh369 faezeh369 هم اکنون آنلاین است.  کاربر خودمونی faezeh369 آواتار ها  تاریخ عضویت     آذر 1391 نوشته ها     177 میانگین پست در روز     0.25 محل سکونت     تهران تشکر از کاربر     2,780     تشکر شده 514 در 164 پست  اندازه فونت پیش فرض      خسته نباشید   پاداش نقدی   کاربر زیر از پست faezeh369 تشکر کرده است .      Sanaz.MF   1393,08,12, ساعت : 19:15 Top | #178 نسیا نسیا آنلاین نیست.  کاربر حرفه ای نسیا آواتار ها  تاریخ عضویت     شهریور 1390 نوشته ها     1,295 میانگین پست در روز     1.11 محل سکونت     زیرسایه ی خدا تشکر از کاربر     67,398     تشکر شده 1,938 در 1,089 پست حالت من    صابون کوسه آر پی اندازه فونت پیش فرض      خسته نباشید       .......      ((وقتی خدا از پ... با این که نبخشیدمش ولی هنوز دوسش دارم... پدرام انکار کرد... انکار که نمیشه بهش گفت؛ بهم گفت تحت تاثیر سر نوشت مادر و پدرش اون حرفارو با خودش زده...دلم میخواد باور کنم و بپرم بغلش ولی دلم راضی نمیشه...     آهی کشیدم و بلند شدم... نسکافم داغ شده بود... برداشتمش و رفتم و جلوی آیینه قدر ایستادم... این چند وخ با جن نبودنم کنار اومدم لاقر الان گرگینم... حس میکنم این بهتره..     نگاهم به چشمای نقره ایم افتاد برای منحرف کردن ذهنم از اینه که به خاطر حرف پدرام که گفته بود نذارم نذات و شروع کرده..     با صدایی بلند گفتم:     ـ جهنم... نیلو داره اون جا جون میده بعد تو میگی که


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط رامسین امرالهی 93/8/28:: 1:25 صبح     |     () نظر